loading...
مسلمان واقعی
امیر حسین کیانپور بازدید : 69 جمعه 07 مهر 1391 نظرات (0)
و وقتی كه خیمه برداشته شد می بینی كه مرا كفن كرده اند، بدن را در تابوب گذار و حمل كن: و هنگام قبر كندن می خواهد قبر هارون را قبله قبر من قرار دهد؛ و هرگز این ممكن نیست؛ و هرچه كلنگ زنند در زمین اثر نكند؟ و باندازه ریزه ناخنی جدا نشود، و موقعی كه كوشش خود كردند و باشكال برخوردند بگو خودش فرموده كلنگی در جلو قبر هارون بزنید؛ چون آن جا كلنگ زدند قبر كنده و ضریح (: گودال وسط قبر ) آماده پیدا شود، و مرا پائین نبر تا آب سفیدی از ضریح بجوشد، و قبر را پر كند، تا مساوی سطح زمین شود، سپس یك ماهی بطول قبر پیدا شود و باضطراب آید، صبر كن تا آن ماهی ناپدید شود و آبها فرو رود آن گاه مرا در قبر میان ضریح گذار، و مگذار كسی خاك بیاورد بر من بریزد كه قبر خود پر می شود، گفتم: بچشم سرور من سپس فرمود:وصیتی كه بتو كردم حفظ كن و بكار بند و تخلف مكن، گفتم: پناه بر خدا كه من از یك دستور شما تخلف كنم، و گریان و محزون بیرون شدم، و مثل مار روی تا به بیتاب بودن و جز خدا كسی از دل من خبر نداشت، سپس مأمون مرا طلبید، و رفتم تا چاشت آن جا ایستادم، آن گاه گفت: ای هرثمه برو نزد حضرت رضا - علیه السلام - سلام مرا برسان و بگو: شما تشریف می آورید اینجا یا من خدمت شما برسم؟و اگر آمدن را پذیرفت اصرار كن كه زود تر بیاید وقتی كه خدمت آن جناب رسیدم فرمود: ای هرثمه وصیت مرا حفظ كردی؟ گفتم: آری؛ فرمود: كفش مرا بیاورید، میدانم ترا برای چه فرستاده، كفش او را بردم و نزد هارون رفت. سپس حدیث را تا آخر ذكر می كند، و در این حدیث است كه آن چه فرمود بهمان نحو واقع شد.
و این حدیث را طبرسی هم در كتاب اعلام الوری از هرثمه نقل می كند جز این كه اخبار از زهر زدن مأمون به انگور و انار را ذكر می كند و بمضمون تتمه حدیث اشاره می فرماید.
3. ابن بابویه در كتاب عیون، در باب ذكر بركات و نشانه ها، و استجابت دعاهایی كه در زمان خود از مرقد مطهر حضرت رضا - علیه السلام - برای مردم ظاهر شده از محمد بن عمر نوقانی نقل می كند كه گفت: شب تاریكی كه در نوقان در بالاخانه خوابیده بودم؛ از خواب بیدار شدم، بجانب سناباد كه قبر حضرت رضا - علیه السلام - بود نگاه كردم دیدم نوری بر آن احاطه كرده كه حرم آن جناب را مثل روز روشن كرده، و در آن وقت من در حقانیت حضرت رضا - علیه السلام - شك داشتم، مادرم كه او هم از سنّیان بود گفت: ترا چه می شود؟ گفتم: نور تابنده ای میبینم كه بقعه حضرت رضا ـ علی السّلام ـ را در سناباد پر كرده؛ گفت: چیزی نیست، این از عمل شیطان است؛ باز شب دیگری كه تاریك تر از شب اول بود نظیر آن نور را دیدم كه بقعه را پر كرده، باز بمادرم خبر دادم و او را در آن جایی كه خودم بودم آوردم نور را بهمان هیئت دید و قضیه را بزرگ شمرد و بنا كرد شكر كند جز این كه باز مثل من مطمئن نشد؛ و متوجه بقعه آن جناب شدم دیدم در بسته است، گفتم: خدایا اگر امامت حضرت رضا - علیه السلام - بر حق است این در را باز كن، سپس در را بدست خود عقب كردم باز شد؛ با خود گفتم: شاید آن طور كه باید بسته نبوده آن را بستم بطوری كه یقین كردم كه جز با كلید باز نمی شود سپس گفتم: خدایا! اگر حضرت رضا - علیه السلام - بر حق است این در را باز كن! و در را با دست عقب كردم باز شد، وارد شده زیارت كردم، و نماز گزاشتم؛ و در امر حضرت رضا - علیه السلام - بصیر شدم، و از آن روز تا كنون هر جمعه از نوقان بزیارت او می روم و آن جا نماز می خوانم.
4. و از حسین بن عبید الله نوقانی نقل می كند كه گفت: شنیدم ابو منصور بن عبد الرزاق حاكم طوس كه به، ببوردی معروف بود می گفت: فرزند داری؟ گفت: چرا نمی روی در حرم حضرت رضا - علیه السلام - دعا كنی كه خداوند فرزندی نصیبت كند؟ من در آن جا حاجتهایی از خداوند خواسته ام و همه روا شده، حاكم گفت: من در حرم رفته حضور حضرت رضا - علیه السلام - از خدا خواستم كه فرزندی نصیبم كند، و خداوند عز وجل پسری به من داد.
5. صدوق فرماید: وقتی كه از ركن الدوله اجازه زیارت حضرت رضا - علیه السلام - را گرفتم در رجب سال 352 اجازه داد و هنگامی كه از حضور او بیرون شدم مرا برگردانده گفت: این حرم مباركی است، من آن را زیارت كردم و حاجتهایی در دل داشتم آن جا از خدا خواستم بر آورد؛ پس در دعای در حق من و زیارت از جانب من كوتاهی مكن، كه دعا در اینجا مستجاب است، من قبول كردم و بوعده هم وفا كردم وقتی كه از مشهد برگشتم و بر او وارد شدم؛ دعا برای ما كردی؟ زیارت بجای ما خواندی؟ گفتم: آری، گفت: احسنت؛ برای ما ثابت شده كه در این مشهد دعا مستجاب است.
6. و از احمد بن حسین ضبی نقل می كند و می گوید: من ناصبی تر از او ندیدم، و بقدری با اهلبیت دشمن بود كه می گفت: الهم صل علی محمد و «آل» را ذكر نمی كرد كه گفت: از ابوبكر حمامی پوستین فروش در كوچه حرب نیشابور (لابد نام كوچه ای بوده و گمان می كنم بلحاظ ابن كه محله نیشابور است كوچه جنگ نام داشته) كه از اصحاب حدیث بود شنیدم كه می گفت: شخصی امانتی نزد من گذاشت، زیر خاك كردم، و جایش را فراموش كردم، پس از مدتی آمد مطالبه كرد؛ جای او را نمی دانستم متحیر ماندم؛ مرا متهم كرد؛ اندوهگین و سرگردان از خانه بیرون آمدم، دیدم عده ای مهیای رفتم مشهد اند با آن ها رفتم و زیارت كردم و از خدا خواستم كه جای دفن آن امانت را برای من واضح كند، در خواب دیدم كسی آمد و گفت: امانت را فلان جا خاك كرده ای؛ برگشتم و صاحب امانت را بآن جا ارشاد كردم، ولی خودم این خواب را تصدیق نكردم ( یعنی یقین بصحتش نداشتم) آن مرد رفت و آن جا را كند و امانت را كه بمهر خود بود برداشت، و بعد از این آنمرد این قصه را برای مردم نقل می كرد و آن ها را بزیارت مشهد تحریص می كرد.
شيخ حر عاملي- اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ترجمه احمد جنتي، ج6، ص93
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
بهترین مطالب علمی و مذهبی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ‏‎ ‎چقدر از این وبلاگ راضی هستید
    آمار سایت
  • کل مطالب : 33
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 16
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 55
  • بازدید ماه : 172
  • بازدید سال : 677
  • بازدید کلی : 26,390